دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

ترم هشت

امروز جلسه اول بود ساعت 12:15 تا 1:45 spring flower tree blossom بعد از شعر ابتدایی پیش به سوی کاردستی ابتدا چوب خشک را به اندازه ای که میخواست در آورد و چسباند و سپس با کاغذ رنگی برگ ساخت و با دستمال کاغذی شکوفه آفرین دخترک دل ربایم که به مادر اجازه مشارکت نمیدهی و حتی می فرمایین : مامان برو اونور بشین .یه ماچ گنده برای قدمهایت بسوی استقلال   نیکی امیرحسین  دیانانفسم  پارسا ستایش کوچولوهای عسلی   در حال آموزش رنگ دیانا و امیرحسین مشغول بدو بدو بودند که از ناحیه صورت بهم خوردند و امیر گریه شدید کرد اما اما.....دختر من یک قطره اشک هم نریخت عزیزم چرا بغ...
8 ارديبهشت 1393

خیالباف

یکشنبه باز هم رفتیم تاتر فرهنگسرا فدک و بعد اون منزل خاله کوچیک که نبود و بعدا متوجه شدیم با تلفن صحبت می کردن و بعد پارک محصل که باران بهاری بسیار مطبوع رگبار وار باریدن گرفت و من و دیانا و چند پسر نوجوان را شست و به ما بهار را و تنفس خاک باران خورده و سکوت پارک را نثار کرد خدای همه زیباییها شکر به خاطر همه زیبایی هایی که می بینیم و نمی فهمیم شکر دیانا کجاست؟؟؟؟   زمین چمن کنار فرهنگسرا که در آن فوتبال بازی می کردند و دیانا : پس من چرا نمی تونم فوتبال بازی کنم و مثل اینها شوت بزنم ؟چرا نمیتونم برم این تو!!   لوله آب       تلاش برای پرید...
7 ارديبهشت 1393

دریچه اسرارآمیز

چند سال قبل که به این خونه اومدیم و دیانا هنوز مهمان روح و جان ما نشده بود تا مدتها متوجه دریچه ای که در wc ایرانی بود نشده بودم یا حداقل در پی باز کردن اون نبودم تا دو سال قبل که دریچه رو گشوده و لانه خالی از پرنده دیدم و معلوم بود مدتهاست خالیه و وقتی دقت کردم پرنده نیمه اسکلتی رو دیدم که به نخ یا گیاهی گیر کرده و از لوله آب آویزون بود . لونه رو انداختم پایین و پرنده طفلک رو کندم و پشت دریچه رو شستم . هر از گاهی هم که بعد اون دریچه رو باز می کردیم ( یکی از انگیزه های دخمل کوچکم در جیش کردن در wc و از پوشک گرفتن همین بازدید و گشودن دریچه بود ) و تجمع چوب می دیم با آب میشستم تا اینکه بعد از عید 93 که دیانا دریچه رو باز کرد واه........ ...
7 ارديبهشت 1393

پارک روز جمعه

رفتیم گردش  دوتایی چون پدر یک هفته زحمت کشیده و باید استراحت کنن خیلی شلوغ بود و دخترما گریه هم کرد امروز چون می خواست که قدش به میله ها برسه و آویزون بشه گریه کرد چون می خواست خودش با دستاش از میله ها حرکت کنه به آویز بعدی گریه کرد چون نمی خواست مامان کمکش کنه . .   .             ...
5 ارديبهشت 1393

ساعت یک نیمه شب دل دخترم کیک کاغذی خواست

امروز سعی کردم دیانا خانم رو بیدار نگه دارم تا 10-11 بخوابن و صبح زودتر بیدار شیم . ساعت 10 رفتیم مقدمات خواب رو فراهم کنیم که مادرمان زنگ زدن و فرمودن که جایی هستن و می خواهند قدم سر ما بگذارند و همسر جان فرمودند که بفرمایین و 11 آمدند با پدر و برادرم و دیانا خانم خوابشون پر زد و رفت.ساعت 12 رفتند و دوباره مقدمات و wc و .....که بانگ براورد :  من کیک کاغذی می خوام  من اول منظور را درک نکردم و بعد گفت : همون که توش کاغذ میزاریم وآهن داره گفتم آهان . کیک یزدی و سعی من در موکول کردن به وقت دیگر بیهوده بود و به پا خواستیم و پدر در خواب و همزن روشن و ...... جدا کردن قالبها و کاغذها     ...
5 ارديبهشت 1393

تولد جوجه ها

جمعه صبح دریچه پر از رمز و راز را گشوده و چند عدد گوشت صورتی و وحشتناک دیدم مثل لاشه حیوان با دقت نگریسته متوجه ضربان قلب شدم و تکان آن مشاهدات چندش ناک آری  جوجه ها از شب پنج شنبه تا صبح جمعه از تخم خارج شده بودندو خبری از مادر نبود مبارک باد بزودی عکس می زارم
5 ارديبهشت 1393

کتابخانه عمو پورنگ 3

امروز ساعت 1 رفتیم جلو استودیو تا اسم دخترمان را برای برنامه عصر بنویسند پیاده رفتیم و این اولین پیاده روی مادر دختری بود و با استقبال و به به و چه چه دخترمان همراه شد صبر کردیم تا شیر مهربان آمد و با پیامکی نام مه سیمایم وارد گشت در راه بازگشت دیانا تا 20 دقبقه محو رنگ آمیزی درهای چوبی در ساختمان نیمه کاره ای بود و به علت بوی زباد رنگ و اصرار بنده رجعت به منزل نمودیم         عکس برای روز بعد است یعنی جمعه که در حال رفتن به پارک پ بودیم و پورنگ جان رو جلو در استودیو دیدیم و عکس گرفتیم   عکس خانواده بیرجندی که دوربین نداشتند و به پیش نهاد من عکس گرفتن و روز شنبه قرار گذاشتیم...
4 ارديبهشت 1393

فیلسوف کوچک ما

مامان چرا نمی تونم خدا رو ببینم ؟ و من یاد گرفتم جواب برخی سوالات رو که نمیدونم به دخترم ندم و بگم:منم نمی دونم . بهتره با هم بگردیم و جواب رو پیدا کنیم   در مقابله با این سوال که اصلا انتظارشو نداشتم هم مانده بودم و گفتم نمی دونم و می خواستم بگم با هم بریم..........ولی کجا ؟ خدا موضوعی که نه در نت عکس داره و نه لمس می شه و نه من زبان و راه توضیح به کودک دو سال و ده ماهه ام را دارم پس ناگهان رشته کلام را جهت دیگری داده و گفتم : دیانا جانم . وقتی باد می وزه و ما در اتاق هستیم ،  از کجا می فهمی هوا بادی هست ؟ دیانا : بادو می بینم .....نه مامان می بینم درختا تکون می خوره یا لباسهای آویزون روی پشت بام همسابه ها تکون می خوره ...
31 فروردين 1393

پیش به سوی استقلال

قبلا گفتم که شاهدخت ما از 3 آذر 92 به اتاق خودشون رفتن و البته به دلیل تحرک زیاد و قل خوردن شبانه و گرم بودن زمین زیر تخت در زمستان ، تخت جمع شد و دخترمان روی تشک نرم و راحت خسبیدن آغاز کرد روز شنبه که بابایی جونی دیانا از کربلا آمدن و ساعت 2 نیمه شب بود دخترمان خواستار پهن شدن دوباره تخت شد و البته چندین شب بود که دلشان می خواست پدر به خواب رفته را بیدار و بسیج شدیم و از کمد دیواری بزرگمان که اندازه یک اتاق است بساط مهیا و پیچ ها آماده در انتظار پیچ گوشتی و 3:30 تخت آماده و دختر شاد و لالا............ از اون شب به بعد هم دخترم روی تخت می خوابن و هم از اولین لحظات اماده شدن برای خواب در اتاق تنها   آفرین دختر مستقل و دانا و یک...
30 فروردين 1393