دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

خونه ما طبقه چندمه؟

مدتهاست دختر من ، دختر شیرین و زیبایم در فکر ناپیداهاست مامان پشت دیوار اتاقم چیه؟ مامان چرا از وسط دیوار صدای آب میاد؟ مامان سیم برق و لوله های آب از کجا رد شدن؟چه جوری رفتن تو دیوار؟کی گذاشته؟ و دوباره دایره المعارف و نشان دادن خانه ناتمام و بنا و لوله کش و برقکار و ......و فهمیدن کار هر یک و بازدید عملی از ساختمان نیمه تمام و این آسانسور با نخ کاموایی سیاه رنگ مادر و دختر نقاشی را بالا و پایین میبرد ...
10 تير 1393

بازی با بندها

بعد از مدتها به سراغ پازل قدیمی رفتم و دیانا خانم از دیدن آن یادگاری یک سالگی شاد شدند و بازی فراموش شده دیگری که فقط دخترکمان روز اول از آن استقبال نمود و من هم رهایش کردم در بین وسایل اما.... اینبار برای اینکه دیانا تمایل نشان دهند نام بازی شد *خیاطی * من از مشتریانم سفارش لباس تن پوش سگ و اردک می گرفتم و با دیانا می دوختیم البته ایشان هم مشتری مخصوص به خودشان را داشتند که تلفنی سفارش می دادند     و بازی با بندها make a circle   make a square   make a triangle   make an oval   make a rectangle   ...
8 تير 1393

عاشقانه های دختر و مادر

دیانا : مامان خیلی دوست دارم هیچوقت از پیشم نرو مامان : من بیشتر دوست دارم عاشقتم دیانا : من نه مهد میرم نه مدرسه دلم برات تنگ میشه ( گریه میکنه ) مامان : ما همه همدیگرو دوست داریم ولی همیشه نمیتونیم پیش هم باشیم . باید بریم به کارهامون برسیم و دوری همو تحمل کنیم دوباره بیایم پیش هم یادته دیانا جونم کوچولو بودی می گفتی مامانمو دوست ندارم ولی من می گفتم ، که اگه منو دوست نداری اشکالی نیست من عاشقتم .ما می تونیم بعضی ها رو دوست نداشته باشیم دیانا : مامان ممنون که دوستم داشتی. . . من :  آخه این جمله ها رو از کجا میاری عشقمممممممممممممممممممممممممم ...
25 خرداد 1393

مامانی برای مادر

کاش همیشه مادرم باشی کاش همیشه این بازیمان را انجام دهیم کاش همیشه مامان بازیمان ساعتها و روزها بطول انجامد تا .... در میان لمس دستان کوچکت و بوسه های گرمت و نوازش انگشتان نوازشگرت که حسی دارد از عشق به وسعتی بی نهایت از ازل تا ابد و تا بعد آن.... من نفس بکشم عشق را و نفس بکشم هر آنچه خدایم در تو نهاد ، هر چه که هرگز نمیتوانم در هیچ سجده شکری به اندازه اش شکر کنم پروردگارم را تو  امروز مادرم شدی و برایم جشن تولد گرفتی و دوستانم را دعوت نمودی و برایمان کتابها خواندی و من کیک خواستم و جواب دادی : عزیزم بعد از کتاب و کیک مامان کودکت را آوردی و شمع را خودت فوت کردی من گریه کردم و تو به من تذکر دادی که اشک ریزی ...
24 خرداد 1393

امسال مینی موس

به علت اسباب کشی و سفر به شمال تولد دخترم به تاریخ 23 خرداد موکول شد از تایلند لباس مینی موس خریده بودم و از کربلا هم پدرم برای دیانا جانمان عروسک مینی آورده بودند و همه بهانه برگزاری تولدی با این زمینه کودکانه گشت (عکسها در آینده ای نزدیک )   دیانا خانم گل مامان که دوست ندارن تو عکس چهره زیباشون نمایان بشه   برای تزیین ژله و میوه ها مهمانی با حضور مادر بزرگها و پدربزرگها و خوانواده خاله جان و عمه جانها و دایی جان و عمو جان برگزار شد در حال تدارک جشنی دوستانه با حضور دوستان دخترم هستم   ...
23 خرداد 1393

دیانا احساسی

امشب قبل خواب به درخواست دخترم کتاب خرگوش کوچولوی غمگین از سری کتابهای سفید رو خوندیم بعد از اتمام کتاب : من : دیانا شما چه زمانی غمگین میشی ؟ وقتی مامانمو عصبانی می کنم ، وقتی میرم دریا خوشحال میشم  وقتی مامانم منو میزاره خونه اعظم جون دلم برای مامانم می سوزه ( منظورش شاید همون دلتنگی باشه ) من : خوب عزیزم خودت دوست داری اونجا بخوابی . ازین به بعد شب بیا خونه خودمون  آخه دلم برای اعظم جون هم میسوزه و بغض کرد و مروارید ها افتادن گرفت و من برای عوض کردن فضا : دیانا یه فکر خوب . هر وقت اونجا رفتیم یه عالمه بازی کردیم بیایم خونه خودمون بخوابیم نه مامان . من دوست دارم همه پیش هم بمونیم من : من بگم دیانا از...
20 ارديبهشت 1393

تمرینات نوشتنی دو تا سه سال

امروز انجام این تمرینات رو ادامه دادیم و چون چند ماهی هست که شروع کردیم و نه از اول دو سالگی بر خلاف قانون اینها روزی چند تمرین انجام میدیم دیانا خانم از انجام تمرینات نقطه گزاری و رنگ آمیزی امتناع می کنند به زودی عکس همه تمرینات رو میگزارم دخترم شکلها رو برید و هر کدوم رو طبق نوشته زیر برگه چپ راست بالا پایین چسباند دیانا جانمان از دو سالگی جهت ها را بلدند و ما دوره مجدد نمودیم مرحبا عشقم     ...
10 ارديبهشت 1393

مامان بریم پیاده روی

امروز می خواستیم با دخملکمون بریم میوه بخریم که ایشون دستور دادن پیاده بریم به دلیل دوری مسیر قول دادم سر راه ماشین رو پارک کنم و پیاده تا میوه فروشی گز کنیم و همین طور هم شد ... بهار با این همه زیبایی و گرد درختان که همچون فرشی زمین ها رو پوشانده حیف است به چشمان زیبایت نوازش ندهد مادر مامان اینجا مثل تاتر خاله مرجانه اشاره به سکوهای سالن میکنند که بدون صندلی بود و روی پله ها نشستیم خوشحال و متعجب از کشف عجیبش مامان این دستشویی فرنگیه گربه هاست ...
9 ارديبهشت 1393