دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

سر آغاز کلام

عزیزم دلبرکم 
وجود نازنینت بیش از تصورمان و بیش از لیاقتمان از جانب خدا بر ما عرضه گشت 
و ارزشی نهاد به تن آدمیت ما و ما را مادر و پدر ساخت . 
وجودی فراتر از زمینیان و ما مدیون لیاقتی هستیم که تو به ما بخشیدی 
 خداوندا شکرت  

 

 

مباحثه

دیانا : بابا بیا با هم در مورد یه چیزی صحبت کنیم پدر : در مورد چی ؟ میخوای تعریف کنی امروز چه کارها کردی ؟ دیانا : نه ، مثلا در مورد اینکه خدا چه چیزهایی رو آفریده و بوجود آورده یا اینکه مثلا گلها چطوری بودن اول اول  و بعد چطوری بزرگ شدن و این طور چیزها صحبت کنیم می دونی چطور گلها ، گل میشن و اولش چی بودن ؟ اول دونه بودن میزاریم تو خاک .آب میدیم بعد یه جوونه کوچیک میزنن بعد یه کم بزرگتر میشن و گل میشن بزار برم دایره المعارف هامو بیارم.دوست داری  ببینیشون؟ پدر : بله و دیانا مدتی است که سه دایره المعارف و picture dic را همه جا به دنبال خود می کشد
13 مرداد 1394

کاربرد اعداد

  به نام خداوندی که راه های گشایش را برایمان باز گذاشته خدایا به من سعه صدر عطا فرما امین در راستای مستند سازی ، از ابتدای ورودم به دوره در فاز اول یافتم که لازم است تمام اندیشه ها و برنامه هایی که برای رشد دخترم دارم ، به صورت مکتوب در آوردم و زوایا و مسیرهای پیش رو یا راه های نرفته را با این کار ببینم و به اصطلاح خودم دید از بالا و تمام و کمال به قضیه داشته باشم کار پیش رو مستندی است که برای کلاس فاز دوم انتخاب کرده ام و به امید خدا مایلم تمام آنچه را که مکتوب کرده ام در موضوعات گوناگون را در اولین فرصت  ارایه دهم باشد که قدم هر چند کوچک اما مصمم من برای دخترم دریچه ای باشد هر چند روزنه وار برای دوستانم که همرا...
10 اسفند 1393

مهمان های تازه

امروز که دخترکم مهد بود تلویزیون را روشن کردم و طبق عادت برنامه کودک دیدم. بجای عروسک پارچه ای با وسایل اشپزخانه و انگشت ، نمایش اجرا شد و من بسی لذت بردم در این نوآوری با ورود جانانمان به خانه و شروع بازی گفتم : دیانا یه نقشه تازه . به برنامه ریزی جدید کردم دوست داری بدونی؟ و وسایل را آوردم . دیانا چشمها را برید و چسباند دنبال زلف افشان مهمانهایم بودم و از دختر دانایم مشورت خواستم و مثل همیشه به کمک من آمد و هر زمان که در ذهنم ایده ای هست و یا خالیست ، حقیقتا راه کارهای دیانا بسیار برایم جالب است و عملی و من بنا به اقتضای شرایط ، دخترمان را زیاد مواجه کردم با این حالات تصمیم گیری و نتیجه هر کدام برای خودم آموزنده بوده و آگاهی...
27 بهمن 1393

دختر خوددار

دیانا خانم قند عسل ما مثل اکثر بچه ها مهد کودک میرن و خب اولین تجربه ها همراه با آموزه های جدید است من جمله  بی تربیت  گفتن ها در قبال کارهایی که مخالف نظرهاشون باشه مهم نیست بچه ها چه کلماتی یاد میگیرن ، مهم درک خوب و بد اون کلمات و استفاده بجا از اونهاست نه نابجا   دیانا از مهر که در جمع همسالانش قرار گرفته بنا به اقتضای سن از کلمات و کارهای اونها یاد گرفته حدود سه ماهه خیلی از بی تربیت استفاده میکنه و ما سه ماهه کاربردهای این کلمه و کلمات مشابه رو بیان می کنیم و تشویق می کنیم به گفتمان روی بیاره و استفاده از کلمات زیبا حتی گاهی خودمون رو به نشنیدن میزنیم و گاهی برای عادی سازی از اون کلمات استفاده می کنیم...
19 دی 1393

دیانا خانم شکر گذار

امروز تولد یکی از دوستان دختر برگ گلمان دعوت بودیم و بر حسب مادر بودنمان پس از آماده شدن دیانا جانمان و بوسیدن و قربان صدقه رفتنش در ماشین  الهی دورت برگردم غزیز دلم ، از شما ممنونم که هستی و به خاطر شماست که ما رو مهمونی های مختلف دعوت می کنن. اگه من شما رو نداشتم که جایی دعوت نمی شدم . ممنونتم عزیزم که دختر من شدی و اومدی تا  من مامان بشم دیانا : از من تشکر نکن ، از خدا تشکر کن که منو آفریده من :   ، بله عزیزم درست میگی ولی من ممنون شما هم هستم که مواظب خودت هستی تا سالم بمونی و پیش من باشی . مثلا کارهای خطرناکی مثل دست زدن به آتیش و وسایل نامناسب برای بچه ها رو انجام نمیدی تا سالم بمونی و همیشه پیش من و بابا ب...
12 دی 1393

خاصیت

دیانا : مامان دکترها توی تلویزیون گفتن پرز فرش برای سرماخوردگی خیلی خاصیت داره ؟ چرا اینو می پرسی مامان جان ؟ دیانا : چون بابا حمید گفته قلب کوچیک و سفید وسط دونه انار خیلی خاصیت داره و می تونی اونو بجویی  و بخوری من : چرا در مورد پرز پرسیدی ؟ دیانا : دنبال اینم تا بدونم چه چیزهایی برای سرما خوردگی خاصیت داره ...
5 آذر 1393

حس ششم

امروز در حال برگشتن از کلاس بودیم . در حیاط دیانا خواست تا او را بغل کنم و تا ماشین ببرم .من هم او را بغل کرده و آوردم دیانا چرا خواستی بغلت کنم مامان جان . ماشالا سنگین شدی زورم نمیرسه دیانا : چون خدا تو دل من و همه آدمهاست من فهمیدم که خاله فاطمه یاس که اومده دنبالش اونو قراره بغل کنه من هم گفتم شما بغلم کنی دیانا من که اول شما رو بغل کردم و بعد خاله دوستت اونو بغل کرد ؟ دیانا : میدونی چیه ؟من که گفتم می دونستم خاله دوستم اونو بغل می کنه ... خدایا توجیه شدم من
4 آذر 1393

دختری با سوال های جدید

امشب بعد از خواندن سه کتاب متداول قبل خواب که البته جدید بودند در حالیکه مادر خواب آلود بود دخترمان ، نازکتر از برگ گلمان ، خشبوتر از گلهای دنیایمان ، لطیف تر از هر باران بهاریمان ، سوار بر اسب کشف سخنها راند و ما سعی در گزیده گویی داشتیم مامان وقتی من خواستم به دنیا بیام چطوری دکتر شکمتو باز کرد؟ خدا چجوری ما رو درست کرده ؟ من باید چطوری برای خودم مرد پیدا کنم؟چطوری دامادم انتخاب کنم؟ شما وقتی کوچیک بودی من کجا بودم؟ و سوال اول و دوم آذر ماه دختر عزیزم : مامان همه آدمها و همه حیوونها اول چطوری بودن ؟ بچه بودن ؟   کار مورد علاقه ماه مهر تا کنون دیانا جانمان شمارش است  شمارش هر چیز صفحات کتاب شکلها برگها...
2 آذر 1393