ساعت یک نیمه شب دل دخترم کیک کاغذی خواست
امروز سعی کردم دیانا خانم رو بیدار نگه دارم تا 10-11 بخوابن و صبح زودتر بیدار شیم . ساعت 10 رفتیم مقدمات خواب رو فراهم کنیم که مادرمان زنگ زدن و فرمودن که جایی هستن و می خواهند قدم سر ما بگذارند و همسر جان فرمودند که بفرمایین و 11 آمدند با پدر و برادرم و دیانا خانم خوابشون پر زد و رفت.ساعت 12 رفتند و دوباره مقدمات و wc و .....که بانگ براورد : من کیک کاغذی می خوام من اول منظور را درک نکردم و بعد گفت : همون که توش کاغذ میزاریم وآهن داره گفتم آهان . کیک یزدی و سعی من در موکول کردن به وقت دیگر بیهوده بود و به پا خواستیم و پدر در خواب و همزن روشن و ...... جدا کردن قالبها و کاغذها ...